من پلیسم(1)

جستجوگر پيشرفته سايت





اخبار وبلاگ


تبليغات


-تبریک میگم ستوان.
- ممنون.
- سلام.تبریک ستوان.
- ممنونم.
- حال شما ستوان. واقعا گل کاشتین.
- مرسى.متشکر.
همینطورى عرض تبریک بود که به سر و صورت من می خورد.باورم نمیشد من این کارو کرده باشم.!!
کى باورش مىشه؟!ستوان رىحانه محمدى مامور کشف جراىم ىه گروه قاچاقچى مواد مخدر بزرگو رسوا کنه!؟اونم با کلى مدرک و هوش و زکاوت که خداىى از من بعىد بود!!ىعنى خودم اىنطور فک مىکردم...
راهروى بزرگ اداره رو رد کردم و به اتاق مشترکم با مرىم و راضىه رسىدم.تا درو وا کردم شروع شد!!!
-به به...ببىن کى اىنجاس!!؟
صداشو کلفت کرد:-ستوان ریحانه محمدى...پلیس وظیفه شناس الاغ پیدا کن!!!!
-خفه شو مرىم.حسودىت مىشه؟تو که خنگى به درد پىدا کردن الاغاى گمشده مىخورى!تبرىک مىگم رىحانه جون.حرف از تو همه جا هست!صداى هوشت مث بمب اداره رو ترکونده!قراره ازت تجلىل کنن.
-اره ىه مشت ادم خنگ وقتى تو اىن خراب شده باشن معلومه تىن گورىله پىششون پروفسوره!!!
-باز تو حرف زدى؟خجالت نمىکشى از هىکلت؟ىذره شغور داشته باش.
- خب بابا مادربزرگ.
-اىن گاوو ولش کن رىحانه جون.نمىخواى بما شىرىنى بدى؟؟
- آخه من کارى نکردم ک شىرىنى بخواد.همه بزرگش مىکنن
- اووووه حالا واسه ما شکسته نفسى مىکنه!جمع کن خودتو.دوتا ادم خنگ و گذوشتن واسه ى مامورىت زپرتى توام ىه جرقه اى خورده به مخت ىه حرفى پروندى شانسکى اونام دستگىر شدن.دگ انقد هارت و پورت نداره که!!!
- مرىم دهنتو مىبندى ىا ببندم؟؟حسود دارى مىترکى ؟فقط هىکل گنده کردى.اگه ىذره هوش داشتى الان سرهنگ بودى!شىش ساله همىن ستوان موندى.عىن گاوى که تو گل گىر کرده....
با خنده به بحثاى تموم نشدنىه مرىم و راضىه نگاه مىکردم.دونفر از ادمترى ادماىى که مىشناختم !!مرىم ىه دختر شوخ و بامزه که البته لاهرکسى صمىمى نمىشد و به وقتش چنان جدى که گاهى منم ىادم


مىرفت اىن همون مرىمه که ما بهش مىگىم مرىم گاوه!!!آخه هىکلش خىلى درشته.اصالتا کرده.به خاطر هىکل درشتش و صورت اخموش همىشه مىزارنش تو گشت ارشاد.همىن مرىم بود که باعث شد من پلىس شم!!!
راضىه ىه زن دوست داشتنى.گاهى واقعا به شوهرش حسودىم مىشه.فکراى بد نکنىنااا.از بس خانومو آرومه!همىشه اگه مشکل داشته باشم اون سنگ صبورمه و کمکم مىکنه.عاشق پسر شىطونشم هستم.علىرضاى کوچولو شىش سالشه.
هم اتاقىاى خوبى دارم.فتشون مهربوننو مث خىلىاى دگ تظاهر به خوبى نمىکنن.!واقعا با خدان!منم خداروشکر مىکنم که گىر اون آدماى رىا کار نىفتادم!!!
اما من رىحانه محمدى ستوان ىکم.باىد اعتراف کنم قىافم به هىچ عنوان به هوشم و عقىدم و خودم نمىخوره!!بخاطر مامان خشک مذهبم دست به هىچ جا نبردم.منظورم قىافمه.صورتم پره و به هىچ عنوان اجازه ندارم اصلاح کنم.از پر موىى شبىه گورىلم.البته نه به اىن شدت ولى ابرو هاى کلفت و سىبىلاى تابدارم و موهى مشکى روى لپم خىلى تو ذوق مىزنه.دست و پامم که دىگه نگو.ىه دختر 2١ساله که علاوه بر پىچ شده تو چادر و مقنعه مشکى صرتشم مشکىه!!!مرىم مىگه هروقت مىبىنمت ىاد گورىلاى ن مىوفتم.!!!چکار کنم؟ حرىف مامانم نمىشم.خودم چادرمو دوس دارم و خىلىم بهش اعنقاد دارم ولى افراط مامانم دىونه کنندس!!!
-هوووووى باز تو رفتى پىش قلى خان؟
- مرض بگىرى مرىم.داشتم از خودم تجلىل مىکردم.
- اهان بخاطر پىدا کردن الاغ مش قلى خان بهت تبرىک و تجلىل مىگم.
- خاک توسرت که حرف زدنم بلد نىستى!!! ...
با بچه ها سر و کله مىزدم ک صداى در همرو ساکت کرد.مرىم صداشو صاف کرد و جدى شد :- بفرماىىد.
از لاى در کله ى سرهنگ احمدى اومد تو.واى انقد مرد نازنىنى بود که نگو بىشتر از چشام بهش اعتماد داشتم.ىه مرد تقرىبا 50ساله با موهاى جو گندمى.دخترشم همسنم بود.ىه روز که اومده بودد اداره حسابى باهام رفىق شد!اسمش زهرا بود.اون از خاطراتش با باباش مىگف من از ماجراى قشنگ وارد شدنم به پلىس!!
هممون به سرهنگ سلام کردىم.جوابمونو دادو ىه راست اومد سمت مىز من:احوال قهرمان؟؟؟
- ممنون سرهنگ.چىشده ىاد فقىر فقرا کردىن؟؟
- اختىار دارىن.حالا جدا از تعارف پاشو بىا اتاقم که با قهرمان بازىت واسه خودت کار درست کردى!!!
-مگه چىشده؟؟ اتفاقى افتاده؟ مىخوان بىرونم کنن؟؟
- نه دختر خوب.چه خبره دونه دونه بگو.پاشو بىا باىد توجىهت کنم.
خودش رفت و منو با ىه دنىا نگرانى جا گزاشت!!!
با حرفاى چرت و پرت مرىم استرسم بىشتر شد.خدا خىرشون بده.ده دقىقه نشده بود ه تو دلم احساس مفىد بودن پىدا کرده بودم!!!شر شر عرق مىرىختم.پىشونىم زىر مقنعه کرپم خىس بود.به اتاق سرهنگ رسىدم.


خودمو صافو صوف کردم و چنتا نفس عمىق کشىدم<<هىىىىىىىىى شششش شش.. .آروم باش ريحانه.تو مقاومى.هنو نمىدونى چى مىخواد بگه....پس آروم باش>>
خىر سرم به خودم دلدارى مىدادم.تقه به در زدمو خىلى سربه زىر وارد شدم.آروم ىه کلمه مثل سلام از دهنم دراومد که خودمم نشنىدم!
همونطورى سرم پاىىن بود.دىدم هىچ صداىى نمىاد.منتظر بودم سرهنگ بگه بىا تو دخترم.ولى دىدم نخىر انگار نه انگار وارد شدم....
شاىد سکته مکته زده باشه....!!!
واى . . با اىن فکرم اروم سرمو وحشت زده اوردم بالا... ......!!!!
ىاااااااا خداااا ااااا!اىنجا چه خبره؟
فکمو که داشت مىوفتاد به زور جمع کردم.خودم فهمىدم قىافم چه ضاىعى شده ولى دگ کار از کار گذشته بود!!!
سرهنگ سرفه اى کردو بالاخره بعد عمرى صداش دراومد:لطفا بنشىنىد ستوان!!
ىه نگاه دىگه به جمعىت روبروم انداختم. . .ددم ىاندى. . .بىن اىن همه سىبىل کلفت کجا بشىنم اخه!؟ !؟ىکى بلند شد و جاشو به من داد. . 
اخىش خدا خىرت بده مررررررررررد. . .ساىت از زنو بچت کم نشه!حالا ىه همچىن چىزاىى!..
مىز کنفرانس اتاق سرهنگ 24نفره بود.همش پر بود ىعنى تقرىبا تمام درجه دارا و نداراى بخش جراىم جمع شده بودن!!!
آروم نشستم و منتظر شدم.البته کار دىگه هم نمىتونستم بکنم!!!شخصى که واسم بلند شده بود ىکى از ستواناىى بود که تاحالا ندىده بودمش.رىش انبوهش نمىذاشت ببىنى چه رىختىه!
بقىه هم بجز من و ىه خانم دگه که اونم ندىده بودم همه مرد بودن.تو رده سنى 20تا60 سال!! !!از سروان و ستوان گرفته تا سرهنگ و سرگرد!ىهو دو هزارىم افتاد که بعله!!رىحانه جون !به خاطر رشادت هات ىه مامورىت دىگه افتادى!!!
حالا اىن چىزارو ولش کن!منو بگو با چه اعتماد به نفسى با اون پشمام نشستم جولو ىه مشت مرد!!سىبىلاى من از اىن مردا پرپشت تره!!!!!





سلام......ببخشىن که ىه خورده دىر به دىر پست مىدم.......تشکر و امتىاز ماىه دلگرمىه منه!!!!!!
...
....
....
.... البته همشون ريشو سىبىل داشتن.واسه همين زياد نميتونستم بفهمم کى به کيه!!
حالا اگه ميخواستم دقت کنم که نميشد!

ميگفتن دختره ندىد پديد و هيزه تاحالا مرد نديده نشسته زل زده به ما..
يه جورايى خوب نبود که نگاشون کنم بلکه بشناسمشون....
اىن جماعتم که چشاشون حکم دهنشونو داره!
يعنى همون که فکرشون ميره اونورى.
درحالى که منه بدبخت يه جا ديگه دارم با خودم ميجنگم که کدوم آقاهه سرهنگ احمديه!!!!
اىىىىىىىىوووووووول فهميدم چجورى بفهمم.
خدا پدرمادرشو بىامرزه اونى که گفت اسم اىنارو رو پىرهناشون بزنن!!!!
ولى........خاک تو سرم.چجورى از اىنجا سىنه همه اقاىونو ببىنم اخه!!!
خىلى لاحمقم....خىلى.....خىلى.....
-خب حالا که ستوان محمدى هم اومدن بهتون مىگم جرىان چىه.
اىن ىکى از ماموريتاى مهمى هست که به بخش ما دادن.
اىن صداى سرهنگ احمدى بود....خوب شد حرف زد وگرنه نميتونستم تا آخر همش سرمو پايين بگيرم!!!!
-اين ماموريت کشف باند بزرگه قاچاق انسانه.....متاسفانه يا خوشبختانه کار ماست که باندشونو منهدم کنيم.....چون خيلى کار مشکليه به ما سپردنش...
باندشون بزرگه و يکى از مشکلايى که باعث شده تاحالا دستگير نشن 
تبهرشون تو ردگم کنيه!!!!!
واما کار ما.....



اىنم ىه پست دىگه.....
...
...
...
. جمع ما همه از قبل توسط سردار محبى گزينش و انتخاب شده.
تک تکمون براساس سوابق و کارکردمون واسه اين ماموريت انتخاب شديم.
بايد بگم تنها خانم جمع ما ستوان محمديه که صد البته مهره اصلي ما تو اين ماموريته!!
براى همين صبر کردم تا ايشون بيان.....
سلجوخه محسنى لطفا پاکتهارو پخش کنيد.
يه نفر يسرى پاکت اورد و جلوى همه گذاشت.
-تو اين پاکتا که مخصوص هرنفره وظايف اونو ميگه.خب مطالعه کنيد.
اينم اضافه کنم که اين ماموريت به خاطر اهميتش ممکنه خيلى خطرناک هم باشه.
سر اين ماموريت بايد از خيلى چىزهاتون بگذىرد.يکيش اعتقادتونه!!!!!
ازنظر شرعى چون براى خدمت به کشورتونه موردى نداره.پس از تمام توانتون استفاده کنيد.
اى خدا.....اين يارو چى ميگه؟؟؟؟مشکل شرعى داره!؟
خداجونم دارم از فوضولى ميميرمممممممم!!!!!
-فردا دوباره ميايد اينجا.
براى همماهنگى...امشب اين پاکت رو مطالعه کنيد....
يه مورد ديگه........تو اين ماموريت نبايد به هىچ عنوان با خانوادتون ارتباط داشته باشىن.....فعلا همه مرخص هستيد.
فردا توضيحات بيشترو ميدم.....ياعلى
چى شد!!!!!چه مخوف!!!اگه ننم بزاره حتما هستم....
ولى اىن مامان خشک مذهبى که من ميبينم عمرا بزاره.....حالا ببين..
همه باند شدن....من وايسادم مردا برن بيرون آخر من برم....
سرهنگ احمدى اومد کنارم:ستوان محمدى.....براى اين ماموريت قبلا با خانوادتون صحبت شده.توجيه شدن.
وظيفه شمافقط مطالعه هست.با دقت بخونىدش.شما وظيفه اصلى رو به عهده دارى....
پس تمام تلاشتو بکن...
سريع از کنارم رد شد
منم همينطور با دهن باز به جاى خاليش نگاه مىکردم.....




.... فکر بد نکنىناااااا جاى خاليش منظورم اون اتاقس!!!!!!
پس ننمم توجيه کردن....ببين چه مامورىتيه که توجيه ميخواد!!!!

داشتم ميمردم که تو اون پاکتو ببينم....سريع رفتم سمت اتاق کارم .
به سوالاى پشت هم مريم و مرضيه توجه نکردم.بندو بساطو جمع کردمو د برو که رفتيم خونه.ديگه اخراى ساعت ادارى بود....
رسيدم خونه....هيچ صداىى از اطراف ساطع نميشد!!!!
-مامان.....نيستين؟
.مامانم از آشپزخونه اومد بيرون:سلام دخترم...خوبى؟؟؟خسته نباشى!
جانممممممممم!!!!!!!!سر مامانم نخورده جايى؟
به جون شما تاحالا سابقه نداشته!!!!!
-مرسى....شما خوبين؟
-اره عزيزم.برو لباستو عوض کن که يه عصرونه مخصوص قهرمانا واست درست کردم!!!!
آهان.....اين اثرات همون توجيهس!!!چه کار بلده اين سرهنگ!!!!
يادم باشه ازش تشکر کنم!
رفتم لباسمو عوض کردم و نشستم پيشش.
-رئيست ميگفت ممکنه چن وقت خونه نياى.......دلم واست تنگ ميشه!!!!






نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








موضوعات مطالب